سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت