ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت