سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم