من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست