خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید