به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد