وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد