عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر