توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی