شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است