خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
کیست او؟ نیست کسی در دو جهان مانندش
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندش
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است