من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد