من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد