خدایا لطف خود را شاملم کن
غمی جانسوز، مهمان دلم کن
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
ای بنای حرم عدل و امان را بانی
ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی
الا که مقدم تو مژدۀ سعادت داشت
به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال