بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد