علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده