عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟