بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟