ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟