رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟