یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟