مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟