او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست