با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم