از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم