رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم