شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما
فطرس نامهبر تهران به مشهد با شما
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد
قصۀ هجر من و ماه به پایان برسد