بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟