تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود