شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود