امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم