به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم