به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم