علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای