وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد