وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد