یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن