گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن