گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من