عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی