تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی