خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی