برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر