بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر