شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد