بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم