زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم