قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم