به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی