پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را